^^^^^*^^^^^ نگاه خیره ام مات و خسته به او خشکیده بود به او و بازوان نیرومندش که در لباسی جذب خودنمایی میکرد به او که برعکس ظاهر تنومندش بی رمق بود انگار او هم از آن همه اصرار و خواهش به ستوه آمده بود و سکوت را به گفتن حرفهای بی نتیجه و بی جواب ترجیح می داد و بعد از گذشت این چهار ماه از کلام وامانده بود مثل من که سکوت را بر هر حرفی ترجیح می دادم سکوت را همدم و همدل خود کرده بودم و شاید با این روزه ی سکوت میخواستم انتقام سنگینی از خودم بگیرم، ولی اشتباه میکردم این خاموشی هم تنبیه کاملی برایم نبود اصلا چه چیز می توانست مجازات این جرم سنگین که کرده بودم باشد؟ ^^^^^*^^^^^ سقفی برای ما اثر نگاه عدل پرور
^^^^^*^^^^^ آن ریقوی سمور نشان آن گوزوی هویدا و نهان آن مالک گوز و ریق و ریشخند میرزا شیمائو با خودت هستی تو چند چند گوزش به آستین همی بودی و نقلش ورد زبان اهل وادی زه وی روایت همی باشد که در عهد طفولیت که بَبویی بیش نبودی اندر مطبخ نزد مام اش جیغ همی زدی و وق همی دادی و آزار بسیار برساندی اهل سرای را پس مادرش ناگزیر به حلقش فرو چپاندی فلفل بسیار و بر باسنش بنهادی قاشق داغ چو ساعتی بگذشتی جهاز هاضمه اش بهم بریختی و دائما مولد باد همی گشتی تا به حال حاضر چونانکه در هر عمل و هر حرف و حرکت ده گوز از خویش بیرون همی دادی و چنان شدی که گاها به زبان تلکم نکردی و حرفش به گوز بگفتی و با گوزش ریتم موسیقی بنواختی که مرحوم موتزارت همچین غلطی نکردی و خدایش لعنت کناد گویند که سر به حیلت بسی داشتی پس مشعلی در دست به وادی همی گشتی و اهل وادی دور خویش گرد بیاوردی پس مشعل به باسن همی گرفتی و گوزی رها بکردی و گوزیدن همانا و به آتش کشیدن اهل وادی همان پس هِرهِر به ریش اهل وادی بخندیدی زین فعل خویش و مردمان مسخر خویش بکردی گویند که در حرب ثالث خنگولستان وی را به جبر به برج و باروی وادی ببستند و باسنش به سوی حرامیان نشانه همی گرفتند پس شکمش قلقلک همی دادند تا وی را گوز آید پس مشعل به پشتش بگرفتند و گوزش را جهنمی از آتش بر سر حرامیان و اینگونه بودی که وادی خنگولستان از شر فتنه رها بگشتی من حیلت شیخ المریض و گوزیدن شیمائو نقل است که بس ترشیده بگشتی و احدی بر وی فرود نیامدی من باب امر خیر چون که یا داماد مادر مرده را گاز گوزش بگرفتی و یا آتش مرضش پس به دروازه ی وادی همی نشستی و هر چرنده و پرنده و خرنده و جنبنده بدیدی بانگ همی برآوردی ....واییییییییی پسسسسسسررررررر.... ............وخدایش لعنت همی کناد............ ^^^^^*^^^^^ *raso*
*********◄►********* طبق قانون فیزیک قرار دادن یک آهن در میدان مغناطیسی، پس از مدت کوتاهی آنرا به "آهنرُبا" تبدیل میکند حال قراردادن یک ذهن در میدان مغناطیسی بدبختی، می شود بدبختی رُبا و قرار دادن در میدان مغناطیسی خوشبختی، میشود خوشبختی رُبا. هرچه را که می بینید هر آنچه را که می شنوید و هر حرفی که می زنید همه دارای انرژی هستند و ذهن شما را همانرُبا می کنند به قول حضرت مولانا هر چیز که در جُستن آنی، آنی
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم